آزادی، این واژهی پر طمطراق و دهن پرکن به عنوان یکی از مهمترین مقولات جهان امروز مطرح است. واژهای که توجه محفلها، مجلات و رسانههای گروهی را به طور عام به سوی خود معطوف کرده و همه آنرا به عنوان حق مسلم یک انسان میدانند و بر این باورند رمز حرکت و پیشرفت و بالندگی این موجود خاکی در سایهی آن صورت میگیرد هر چند ممکن است قسمتی از این تبلیغات جنبهی سیاسی داشته باشد و طرح این مسئله به این وسعت مربوط به فشارهایی باشد که از طرف حکومتهای دیکتاتور به مخالفانشان صورت میگیرد؛ اما واقعیت این است از زمانی که خداوند اراده کرد که انسان را خلق کند آزادی را حق مسلم او قرار داد تا جایی که گروهی از عالمان دین نفخهی روحانی را ارادهی او معرفی کردهاند و فرستادن پیامبران و نزول کتب از طرف خدای حکیم نمادی بر این امر بزرگ میباشد. همچنین از نگاه مفاهیم درون دینی یکی از شرایط مکلف، آزاد بودن انسان میباشد یعنی تا زمانی که احساس وجود نکند به این معنا که میتواند انتخاب کند؛ از دیدگاه دین، انسان مکلف به حساب نمیآید. و انسان هم برای رسیدن به این مهم از هیچ کوششی کوتاهی نکرده بلکه به جایی رسیده که از جان و مال خود هم گذشته و با خون خود تاریخ آزادی را رنگین کرده است. این افراد از دیرباز میخواستند تا ندای این واژهی مقدس را به گوش همه برسانند و بلبلان نغمهخوان را با خود هم آواز کنند. مبارزاتی که توسط بزرگان هر جامعه علیه استعمار صورت گرفته و همچنین مناظراتی که بین فرقههای اسلامی در طول تاریخ بوده گویای این حقیقت است هرچند خود این کشمکشها خود بیانگر آزادی اندیشهی آنها بوده است. بقول مولانا:
اینکه فردا این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم
راستی آیا انسان بودن در غیر سایهی آزادی معنی پیدا میکند؟ در این صورت چه تفاوتی میان یک انسان و حیوانات اطرافش وجود دارد؟ و یا چرا حرکات زمین و آسمان به اندازهی یکی از نفسهای این موجود ناشناخته مورد توجه اهل فن قرار نگرفته است؟ اما اینکه آزادی چیست؟ چه تعریفی دارد؟ حدود آزادی؟ و آیا میتوان برای آزادی محدودیت قایل شد؟ سوالاتی هستند که اهل فن در آنها اختلاف نظر دارند.
تعاریف زیادی برای مفهوم آزادی ارائه شده است. فیلسوف بزرگ، جان لاک آزادی را اینگونه تعریف میکند: «آزادی انسان در آن است که جز قانون طبیعت قدرتی بر او فرمانروایی نکند». همچنین آیزا برلین، بر این باور است که: «آزادی عدم مداخلهی دیگران در کارهای فردی میباشد». دکتر عبدالکریم سروش میگوید: «آزادی وا نهادن آدمی به خود، آنچه غیر من است یا آنچه مانعی میشود بر کمال و شکوفایی من.»
هرچند کدام از این تعاریف بیانگر نکاتی است که منجر به محدود کردن تعریف آزادی میشود؛ به این معنا که:
اولاً: آزادی مطلق وجود ندارد؛ یعنی تعاریفی که ارائه میشود خود به خود باعث مرزبندیهایی از طرف صاحب نظریه میشود. در قرآن نیز به این نکته اشاره شده است مضامینی همچون «آلهة» یا «ارباب»، همچنین بررسی مسئلهی توحید بیانگر این مطلب است که انسان آزاد و رها وجود ندارد و آنانی که ادعا میکنند در دین هیچگونه محدودیتی وجود ندارد کاملاً در اشتباه هستند. باید و نبایدها و تعاریفی که از حلال و حرام میشود خود بیانگر این مطلب است و دین نیز کاملاً این امر را تأیید میکند؛ یعنی هم از لحاظ فکری، هم از لحاظ عملی انسان محدود به خط قرمزهایی است؛ که باید بپذیرد حتی ممکن است از لحاظ فکری آزاد بیندیشد اما از لحاظ عملی این امکان برای او وجود ندارد. انسان بالاخره از طرف نیرویی محدود است اما این مرزبندی از طرف چه کسی و چگونه انجام میگیرد مطلب دیگری است. بالاخره هر انسانی در جایی مقابل خود این تابلو را خواهد دید و حق شکستن این مرز را ندارد؛ در واقع نبودن مرز برای تعریف آزادی خود نابودکنندهی این مفهوم خواهد بود؛ چون یک طرف هر چه بخواهد انجام میدهد اما در طرف مقابل این امکان برای او وجود ندارد. امروزه نیز آشکارا میبینیم به اسم آزادی و با نام حریت حقوق دیگران زیر قدمهای استعمار خوش خط و خال نابود میشود و حتی به جایی رسیده که حق زندگی این موهبت خدادادی از انسان سلب میگردد.
ثانیاً: این محدودیتها بر اساس نوع نگرش هر فرد نسبت به انسان صورت میگیرد، یعنی چه تعریفی از این موجود ناشناخته داشته باشد و تا چه اندازه به ویژگیهای شخصی، اجتماعی او مسلط باشد؛ مرزبندیهایش در این راستا قرار میگیرد و یا اینکه چگونه میخواهد این انسان را به کمال برساند به همان اندازه تعریفش با دیگران تفاوت دارد. به قول مولانا:
هر کس از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
جالبتر اینکه هر کس معتقد است آزادی در سایه اندیشهی او امکان پذیر است و غیر او و اندیشهاش، انسانیت و آزادی او را محدود کرده است؛ با این شعار که: آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست. یعنی اگر انسانی میخواهد آزاد زندگی کند باید در سایهی آنچه که او میاندیشد و میفهمد زندگی خود را تعریف کند. حال اگر کسی بخواهد آزاد باشد به معنای دقیق و کامل آن، باید چه رویهای در نظر بگیرد؟ بر اساس آنچه که تا حال گفتیم باید چند نکته را در نظر داشته باشد:
۱. باید در تعریف انسان و انسان بودن در نظر داشته باشد که این انسان موجودی تک بعدی نیست هم جسم است و هم روح، هم دارای خشم است و هم محبت، هم در حال سیر میکند و هم در آینده. یعنی بطور کلی انسان را بعنوان یک واقعیتی که هست قبول کند و خصوصیات و ویژگیهایش را آنطور که در او وجود دارد بپذیرد نه آنطور که خود میاندیشد. غالب تعاریفی که سرانجام به نابودی و هرج و مرج منجر میشود ناشی از شناخت ناقص این انسان است. همیشه تعاریف ناقص از هر چیزی باعث به وجود امدن مشکلات خاص خود در ان راستا شده است؛ در حالی که این موجود ناشناختهاش بیشتر از شناخته شدهاش میباشد تا جایی که مشهور به «موجود ناشناخته» است. همچنین یادمان نرود آنچه که گفتیم در تمام انسانها با تمام تفاوتهایی که بین آنها وجود دارد مشترک است و هیچ تمایزی در این بین وجود ندارد در نتیجه اگر حقی وجود داشته باشد همه در آن یکسان هستند-مگر در موارد استثنا-
۲. در حقوقی که برای همه در نظر داشتیم گاهی بین دو نفر اختلاف پیش میآید؛ در این حالت باید بفهمیم چه کسی از دایره و محدودیت خود خارج شده و وارد حریم خصوصی دیگری شده است-هر چند در تعریف حریم خصوصی هم اختلاف وجود دارد-در اینصورت باید به محدودهی خود برگردد یا برگردانده شود. با این نگاه میتوان تعریف تقریبا جامع از آزادی و آزاداندیش داشته باشیم.
به امید روزی که فضایی فراهم شود تا همه در انجا بوی عطر آزادی را استشمام کنند و با تمام وجود پروازی دلارام داشته باشند.
با توجه به آنچه بیان شد دانستیم که آزادی بزرگترین نعمت و موهبت و بالاترین حقی است که از طرف خداوند به بشر داده شده. حقی است که هر انسانی در طول زندگی چندسالهاش به دنبال آن میباشد و حیات هر انسانی به نسبت آزادییش معنا و مفهوم پیدا میکند.
از میان حقوق آزادی حق آزادی دین و عقیده جایگاه خاصی دارد؛ به این معنا که هر انسانی حق دارد آنطور که میخواهد بیندیشد و به آنچه که میخواهد معتقد باشد و بدون دخالت هیچ نیرویی از طرف هر کس و یا سازمانی آنرا بیان کند؛ چون آزادی عقیده بیشتر از آنچه برای افراد جامعه یک حق باشد یک ضرورت است یعنی قوام جامعه بستگی به این امر مهم دارد. در دین اسلام بر این امر تاکید بسیار شده است. ندای «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ» بر این امر صحه میگذارد. اسلام معتقد است که هرکس در انتخاب دین به انجام شعار دینی و عبادی خود کاملاً آزاد میباشد و هرگونه مانع در این راه را به شدت نفی میکند به طوری که اولین پیامی که ایه فوق دارد اعتراف به حقوق دیگران است یعنی با وجود اینکه معتقد است که صدایش صدای حقیقت و بزرگی و پیشرفت است و تنها آهنگی میباشد که در آینده نواخته میشود و آینده در قلمرو انسان است؛ اما معتقد به خفه کردن صدای دیگران نیست چون بر این باور است عقیده همانطور که از لفظ آن پیداست «ع ق د» به اموری گفته میشود که با دل و روح انسان گره خورده باشد، گرهای که جهت زندگی انسان را مشخص میکند و مثل آب روانی در تمام زندگیاش سیلان دارد به قول مولانا:
جاه و جلال من تویی، ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
لذا عقیده امری است که اسلام آن را در اعماق قلب میداند. خانهای که بالاتر از حکم و تسلط شمشیر میباشد همانطور که شمشیرها نمیتوانند کوهها را به حرکت درآورند زور هم نمیتواند دلها را دگرگون کند. جالبتر اینکه وقتی در معنای کلمه ایمان میاندیشیم به این نکته میرسیم که این کلمه از «امن» آمده که صورت ثلاثی مجرد آن به معنی به آرامش رسیدن است یعنی آنچه که انسان را به آرامش و سکون برساند و این یک امر قلبی است. حال نکته اینجاست مجبور کردن انسان برای پذیرفتن این امر مهم میتواند با دل گره بخورد و آرامش و سکون به همراه داشته باشد و یا حتی مجبورکردن او برای ماندن در آنچه که قبلاً به آن باور داشته میتواند به آنچه که گفتیم همراه باشد. نکتهای دیگر که قابل تأمل است ریشه کلمه الله (جل جلاله) میباشد. تعدادی از اهل لغت معتقدند که کلمهی مشتقی است که از «إله» گرفته شده در میان عرب اصطلاح «أله الفصیل» بسیار رایج بود یعنی بچه شتری که مدتی مادرش را ندیده وقتی که مادرش را میبیند چه وضعیتی برایش پیش میاید، چه اشتیاقی برای دیدن مادرش دارد. در اصطلاح عرب اگر بخواهند اشتیاقی که معشوقی برای عاشقش دارد را توصیف کنند از این اصطلاح بهره میگیرند ولله مثل الاعلی رابطهی بین عابد و معبود هم به این صورت می-باشد یعنی ایمان محبتی است در حد اعلی «أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ» و یا طبق حدیث پیامبر (ص) «وَأَنْ يَكُونَ الله وَرَسُولُهُ أَحَبَّ إِلَيْكَ مِمَّا سِوَاهُمَا» یعنی محبتی که او را وادار به اطاعت بیچون و چرا کند: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّـهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّـهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» به طوری که محبت غیر از محبوب در سایهی آن معنا پیدا کند. شیخ ابن تیمیه در «العبودیة» بعد از بررسی درجات محبت میفرماید: بالاترین درجه محبت به درجه عبادت میرسد. به راستی آیا چنین محبتی با اکراه صورت میگیرد؟ آیا معنای عبودیت و بندگی با اکراه و اجبار سازگار است؟ یا اینکه جامعهای را در نظر بگیریم که فکر یا عقیده را با زور و اکراه به آنها تحمیل شود غیر از منافق صفتی ارمغانی به همراه خواهد داشت؟ ثانیاً سرانجام چنین جامعهای به کجا منتهی خواهد شد؟ یکی از عوامل دین گریزی جامعهها اکراه و اجباری است که برای پذیرفتن آنچه که فرد به آن اعتقاد ندارد و آیا معنای عبودیت و عبد بودن با اکراه و اجبار سازگار است خداوند در انتخاب دین از دو دیدگاه به موضوع نگاه میکند. ۱. علم ۲. اراده
و هیچکدام از این دو را بدون دیگری نمیپسندد. چون اگر کسی در زندگی خود از تمامیت اراده برخوردار باشد اما نسبت به موضوع جاهل باشد نتیجهی مطلوب بدست نمیآید قرآن مشرکان را سرزنش میکند از این جهت که به اموری دل بسته بودند که ظنّی و وهمی هستند و میگوید: «إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا» یا از چیزهایی تبعیت میکردند که از ابا و اجدادشان به ارث برده بودند که آن هم تحقیقی نبود. حال اگر علم داشته باشد اما از ارادهی لازم جهت اجرای یا نفی آن برخوردار نباشد، چه اتفاقی میافتد؟ این موضوع را میتوان در صدر اسلام در میان صحابه جستجو کرد. عمار بن یاسر وقتی که او را مجبور به گفتن متن و ثنای بتها کردند بسیار ناراحت شدند اما وقتی که از وضعیت قلبش پرسیدند جواب داد: مثل روز روشن به آنچه معتقد است ایمان دارد. به همین خاطر پیامبر -صلی الله علیه وسلّم- در جوابش گفتند: «فإن عادوا فعُدْ» در فقه اسلامی فقها نیز بابی برای این موضوع باز کردهاند: «مَن كَفَرَ بِاللَّـهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ»
نکتهی دیگر که قابل توجه است و موضوع بسیاری از محافل دوستان و حتی دشمنان میباشد، بررسی حکم ارتداد در اسلام میباشد که آیا آزادی دین با این موضوع چه تناسبی دارد؟ آیا حکومت اسلامی مستقیم یا غیر مستقیم جامعهاش را به پذیرش دین مجبور نمیکند؟
هرچند این موضوع در بین فقیهان جای اختلاف است و ممکن است موضوع ادامه نداری باشد اما شاید رأی راجح بر این باشد که اجرای حکم ارتداد یک امر موضوعی و یک امر حکومتی باشد نه یک حد. یعنی پیامبر ص زمانی دین در ابتدای مسیر حرکتش بود برای اینکه دین مورد استهزاء واقع نشود و هر وقت که بخواهد از دین برگردد و کیان جامعهی نوپای اسلامی پایههایش محکم شد دیگر آن حکم به صرف ارتداد و برگشتن از دین اجرا نشد. نمونهاش را در زمان پیامبر ص میبینیم شخصی به نام عبدالله بن سعد ابن سرح مرتد شدند اما به واسطه حضرت عثمان (رض) این حکم ارجا نشد در حالی که اگر به عنوان حد شناخته میشد پیامبر ص واسطه را نمیپذیرفت. ثانیاً طبق آنچه گذشت حکم ارتداد به عنوان حد با مقاصد شریعت هماهنگ نیست.
نتیجه اینکه: افراد جامعه تا زمانی که مرتکب کارهایی که فتنه و آشوب به دنبال داشته باشد نشده باشند در امور دینی و عبادی و شعارشان آزاد میباشند و هیچ نیروی حق منع آنها را از انجام امور عبادی نخواهد داشت.
منابع:
۱. قرآن کریم
۲. العبودیة، ابن تیمیه حرانی
۳. آزادی در اسلام، یوسف سلیمان زاده
۴. ارتداد، مرتد و مجازات آن در شریعت، دکتر یوسف قرضاوی، ترجمه بهنام سلیمی.
نظرات
جنت نصری
21 آبان 1391 - 02:06با سلام: (هر کس خدا را بشناسد انسانی آزاده است).از مطلب فهیمانه اتان کمال تشکر را دارییم